زبان آتش.......
نوشته شده توسط : ღ☆ஜ*• هستی •*ஜ☆ღ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

 

مدتيست انگار هواي نوشتن نيست.......

به اين زوديها خيال نوشتن نداشتم...

اما قلم ناشكيباتر از من بود........

در حقيقت قلم همچون پرنده اي دست آموز رام من نيست...

نوشته ام شايد پراكنده گويي باشد...

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...!

اين روزها احساسم كمي ناشناخته شده...

همچون معمايي گنگ و پيچيده شده ام ... انگار راه طولاني در پيش دارم...

قديم ترها هنوز زماني كه نه من بودم، نه تو ، صداي زنگ شترها تنها صدايي بود كه سكوت بيابان را مي شكست، صدايي كه نگاه هر منتظري را معنا مي كرد...

اي كاش در اين هياهوي زمانه، صدايي بود تا سكوت كوير دل مرا نيز تفسير مي نمود......

غوغا و آشوب و طوفان جاي خود را به نسيمي پاك و هوايي دلپذير مي داد.....

فكر و خيال رهايم نمي كند...

اين روزها از زمين و آسمان، سوال باران مي شوم ... كلافه مي شوم ... عرق پيشاني ام راهي باز كرده و گونه هاي تب دار را مرطوب مي كند...

انگار كاروان انسانها در جاده بي انتها مي رود...

اما جاده تمام نمي شود...

اين روزها انگار چيزي به دلم چنگ مي اندازد ... مغزم تير مي كشد و سرم داغ مي شود...

انگار عضلات گوش هايم به شدت تحت فشار قرار مي گيرند كه در اثر وزوز كه سبب آشفتگی و پریشانی شده...

گذشته از اينها به اشرف مخلوقات فكر مي كنم و از خود مي پرسم...

آيا ما همان خلیفه الله واقعي هستيم !‌؟...

اين سوال ذهن مرا بد جوري مي پيچاند و گويي همه وجودم را به آتش مي كشد...

اين روزها چقدر سخت تر شده و چقدر حق و باطل درهم آميخته اند و چه راحت حق را باطل و باطل را حق جلوه مي دهند... مشكلي كه حل نشده باقي مانده است اينكه نمي دانيم از دوست ضربه مي خوريم يا از دشمن !

اين روزها ناباورانه تاريخ تكرار مي شود ... وجاهت و اعتبار نظام كه برخاسته از خون شهدا و مجاهدات امام و مردم صادر شده زير سوال رفته است...

از متهم كردن افراد و اشخاص به عناوين و القاب دور از انصاف خسته ام...

بيزارم از رسانه ميلي و گزينش هاي يك جانبه و مصلحتي آن...

آقاي رييس دولت ! از تو دلگيرم به خاطر خود كامگي، تكبر و غروت و به خاطر همه بدي هايي كه در حق اين ملت كردي....

دلگيرم از بي عدالتي ها !!

از آزادي هاي يك جانبه خسته ام ... از شعارهاي آزادي بيان و عمل نكردن به آن بيزارم...

اول شرط آزادگی آن است که تحمل هر اندیشه ای را داشته باشی ولو خلاف اندیشه ات !

به قول خواجه حافظ شیراز

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت...

از مصادره ناجوانمردانه انقلاب و امام و شهدا به يك طيف خاص دلشكسته ام...

از اينكه حتي به فرزندان بزرگوار شهدايي كه در برپايي اين انقلاب سهم بسزايي داشتند جفا شده، در حيرتم...

از اينكه چرا بزرگان و پايه گذاران انقلاب و فرزندان شهدا اينچنين مورد بي مهري قرار مي گيرند انگشت به دهانم...

از اينكه...

اين نيز بگذرد ... و قضاوتهاي مردم همیشه بهترین قاضی است....

"این روزها که می گذرد ... شادم ... این روزها که می گذرد ...

شادم که می گذرد...

این روزها ... شادم ... که می گذرد"...

اين روزها مي گذرد ... مي گذرد ... بي آن كه تغيير كنيم...

اي انسان تو مسئولي در پیشگاه خداوند...

تو مسئولي در پيشگاه تمامي آنهايي كه با تو در ارتباط اند...

و تو مسئولي در برابر رفتارت ، گفتارت ، نگاهت و انديشه ات....

پس انديشه ات را آزاد نگذار تا هر چيزي وارد آن شود...

 و ذهنت را آزاد بگذار تا به هر جا که می خواهد برود ... تا حقيقت را دريابد ... و انتخاب كند...

" خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است..."

خدايا تو خود ميداني كه اين روزها چه آنهايي كه ايمان برايشان نام و نان آورده است........

تو خدايي كن ... تو مهرباني كن !

مگذار ايمان برايمان نام و نان بياورد...

گاهي دردها و رنج ها بيشتر از ظرفيت قلب ما آدمهاست...

و گاهي قلب شكسته بيشتر از دردهاي جسمي براي انسان آزاردهنده و رنج آور است...

دردي كه از فشارهاي احساسي به انسان وارد مي‌شود بسيارعميق‌تر و طولاني‌تر از درد ناشي از جراحات و آسيب‌هاي جسمي است...

گاهي واژه‌ها بسيار دردناك‌تر هستند ... و در بيشتر موارد تاثيرعميق و ناخوشايند شكستن قلب انسان واقعا اتفاق مي‌افتد....

الهي با درد و رنج مي آزمايي مان يا با صبر !!؟؟؟

پروردگارا انديشه و احساس ما را وسعت ده و ما را به پليدي ها ، زرنگي هاي حقير و پستي هاي نكبت بار متوجه كن...

الهي !

وسعت نگاه ما را به حكمت خود گره بزن و تحمل ما را در برابر سختي افزايش ده...

نمي دانم اين روزها دلمان روانه كجا شد كه فرصت باريدن پيدا نكرد...

الهي نوشته های مرا آهسته بخوان...

رحمتي كن مراقب ايمانم باش ... و مرا درياب !!!

 خودت گفتی صدایم كن خدایا

از این غمها رهایم كن خدایا

خودت گفتی انیس بندگانم

خودت گفتی كه یار بی كسانم

خودت گفتی اگر بنده كند یاد

ز‌من بر او هزاران روشنی باد





:: بازدید از این مطلب : 286
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 18 بهمن 1388 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: